برگزیده مسابقه خاطره نویسی آبان ماه اسپیلت البرز
"خاطره تور تخت سلیمان و غار کرفتو در تاریخ 7 مرداد 1393 توسط آرمیتا صالحی، 14 ساله "
"
برگزیده مسابقه خاطره نویسی آبان ماه اسپیلت البرز
خاطره تور تخت سلیمان و غار کرفتو در تاریخ 7 مرداد 1393 توسط آرمیتا صالحی، 14 ساله
ما دوباره به سرمون زد که با اسپیلت البرز سفر کنیم. رفتیم تو سایت و این سفر رو انتخاب کردیم. با اینکه فهمیدیم آقا وحید لیدرمونه، ولی خودمونو به خدا سپردیم و راه افتادیم! اتوبوس راه افتاد. ولی حدس بزنید به چی برخوردکردیم. ترافیک! اونم از نوع سنگینش! انقدر سنگین بود که ما فقط سه ساعت نزدیک کرج بودیم! آخ نمی دونید وقتی به کرج رسیدیم چقدر خوشحال شدیم. آخه تهران 15 میلیون جمعیت داره 15 میلیون دیگه هم قرض کرده بود و فرستاده بود شمال... مثلا قرار بود روز اول بازدید هم بریم. سنار بده آش به همین خیال باش. بعد یه مدت که دیدیم با این سرعت لاک پشت ازمون جلو می زنه، لیدرها گفتن که دیگه نمی تونیم برای صبحانه جایی پیاده بشیم. پس همراه بابای من و یکی دیگه از آقایون همسفر پیاده شدن تا صبحونه بخرن و بیارن تو ماشین. بعد از پیاده شدنشون ما راه افتادیم. یکم بعد اتوبوس توقف کرد تا لیدرها برسن. ما هم وسط اتوبان پیاده شدیم تا هوایی عوض کنیم! بعد چند دقیقه بابام از راه رسید با سه تا کیسه آب معدنی ولی تنها. فک کنم این لیدرها بابام و پیچونده بودن تا خودشون برن یه دست کله پاچه بزنن!... بالاخره لیدرها رسیدن و با چندتا شیرکاکائو و یه مقدار نون و پنیر سر و ته صبحونه ی ما رو هم آوردن. من مونده بودم چطوری شیر کاکائو رو با نون پنیر بخورم؟! پنیر رو با نون بخورم و همزمان به شیر کاکائو نگاه کنم؟! یا اول شیر کاکائو رو بریزم لای نون...!
بعدش فهمیدیم اون بغل یه آتشنشانی هست که سرویس بهداشتی داره. من ودوستم ”آوا“ با مامانامون و دو تا دیگه از خانم های همسفر رفتیم سرویس بهداشتی. وقتی رسیدیم یکی از خانم ها به آتش نشان ها گفت: می شه ما بچه ها رو ببریم دستشویی؟... آخه یکی نیس بگه دو تا بچه حداکثر می تونن دو تا مامان داشته باشن نه چهارتا! فکر کنم اگه بچه ها نبودن بزرگترها همه یا دیالیزی می شدن یا پیوند کلیه می زدن!... خلاصه بعدش صبحونه رو خوردیم. یکی دو ساعت بعد به علت تقاضای زیاد دوباره برای سرویس بهداشتی وایسادیم. مامانم منو با اصرار از ماشین پیاده کرد و برد. اما چشمتون روز بد نبینه، چنان پیچ ارشمیدسی جلوی سرویس بهداشتی تشکیل شده بود که با 150 تا فیثاغورث هم نمی شد حلش کرد. مامانم هم برای اینکه کم نیاره دوروبرش رو یه نگاهی کرد و گفت: مامان جون بریم پاستیل بخریم؟...
یه نکته ی جالب این سفر اتوبوسی بود که باهاش می رفتیم. اتوبوس که چه عرض کنم، ماشین زمان بود. پنل جلوی اتوبوس روز اول تاریخ 12 اسفند 1399 رو نشون می داد! من و ”آوا“ (متولدین سال 1380 و 1381) کلی ذوق کردیم که الکی الکی دیپلم گرفتیم.... دیگه از روز اول و ناهار ساعت 4 و سلطانیه ای که نرفتیم و هتل ”رنجی“ تکاب که اسمش خیلی به خودش می اومد! و ما تونستیم ساعت 10 شب بهش برسیم، چیزی نمی گم.
اما روز دوم، شب قبلش آقای لیدر فرمودن فردا ساعت 8 صبح همه جلوی در اتوبوس باشیم. خیلی هم آوانس بدیم 5 دقیقه است و سر ساعت حرکت می کنیم. ولی خودشون 15 دقیقه بیشتر از بقیه تو خواب پرتقالی شون موندن و ما دیرتر راه افتادیم! مقصد اول غار کرفتو بود. حدود دو ساعتی اونجا بودیم و برای ناهار برگشتیم هتل. بعد برای دیدن یه آبشار رفتیم. جاتون خالی وقتی رسیدیم دیدیم از یه لوله آب با فشار خارج می شه! این جا بود که من معنی ”لوله شدن“ رو فهمیدم. آبشار تبدیل به یه لوله شده بود!... بالاخره به مقصد اصلی یعنی آتشکده ی آذرگشنسب رسیدیم. رکورد عجیبی زدیم و در عرض 5 دقیقه از موزه ی اونجا بازدید کردیم. آخه مسوولین موزه با محبتی توصیف ناپذیر راس 5 دقیقه برقارو خاموش کردن! راستی یادم رفت بگم که امروز ماشین زمان ما به سال 87 سفر کرد و من و ”آوا“ 7 ساله شدیم. خیلی نگرانیم که فردا به قبل سال 80 برگرده و صندلی ما دوتا خالی بشه! فقط خدا خدا می کنیم که اگه قراره به قبل تولد ما برگرده، حداقل بره سال 60 که آقا وحیدم ناپدید بشه. آخه می دونین چیه از دیروز قراره به ما بستنی بده هی می پیچونه. بدبختی اینجاس که این تور ”اسمشو نبر“ (منظور تور رقیب) هم هر جا می ریم دنبالمونه و یه سره از مسافراش پذیرایی می کنه. اونم با بستنی عروسکی...
حالا از زهرا خانم بگم. فک کنم قبلا حسابدار بوده. آخه شیرینی هایی که خریده بود دقیقا به تعداد مسافرا بود. خوب احساس مسوولیته دیگه، ممکنه یکی از مسافرا دیابت داشته باشه دوتا شیرینی بخوره قندش بره بالا! البته پیش خودمون بمونه، آوا دوتا شیرینی خورد....
یکی دیگه از نکته های جالب این سفر ارتباط عاطفی عجیبی بود که بین یکی از آقایون همسفر با............................ ”کفی کفشش“ ایجاد شده بود! ”کفی کفشش“ هی می خواست از کفشش جدا شه ولی ایشون قسم خورده بود تا آخر سفر اونو از خودش دور نکنه.....
اما روز سوم، آقا وحید ازم خواست که این خاطره رو تو اتوبوس بخونم. کاشکی زودتر می خوندم. آخه بعدش کلی اوضا عوض شد. آقا وحید شیرینی گرفت گفت نفری حداقل دو تا می رسه!!! بستنی هم که نگو، عجب بستنی هایی آقا وحید گرفت. رفت از شش هفت تا مغازه ”مگنوم“ و ”سالار“ سوا کرد و برامون آورد. تازه یه کیسه هم اضافه اومد گذاشت تو یخچال و پشت میکروفون اعلام کرد هر کی بستنی می خواد می تونه از یخچال برداره!!!!.
خلاصه که سفرمون عالی بود. گذشته از شوخی لیدرامونم حرف نداشتن.... ”اسپیلت البرز“ یه چیز دیگه اس.
تاریخ حضور در تور: 7 مرداد 1394
تخت سلیمان و غار کرفتو
به اطلاع می رسانیم مسابقه خاطره نویسی، عکاسی و فیلم برداری اسپیلت البرز برای ماه آذر نیز برگزار می شود و همسفران اسپیلت البرز می توانند نسبت به ارسال آثار خود اقدام کنند. برای اطلاعات بیشتر بر روی معرفی برنامه های ویژه اسپیلت البرز کلیک کنید.
"